یِــک سَــمپادیــــــِ اَحمَق !

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماتیلدا» ثبت شده است

آنقدر رمانها و داستان های عاشقانه با پایان خوش خوانده ام که راستی راستی باورم شده پایان همه ی زندگی ها خوش است .

می ترسم از بزرگ شدن ، از عاشق شدن از تنها ماندن ، از مرگ!!

شاید دارم دیوانه می شوم

شاید هم شده ام و خودم خبر ندارم

شاید بقیه به رویم نمی آورند و خبر ندارم

شاید هم چیزی نشده و باز هم خبر ندارم 

حتم دارم از کاراکترهای غمناک ترین تراژدی ها خوشبخت تر خواهم شد ولی ...هنوز حس می کنم چیزی ته دلم می لرزد مثل دست هایم.

از آینده ام می ترسم . آخر به خوشبختی کاراکترهای داستان ها عادت کرده ام .از این فکر که ممکن است زندگی من هم مثل آن ها یا شاید بدتر از آن شود به وحشت می افتم . باید لرزش پاهایم را هم به بقیه ی لرزش  ها اضافه کنم.دستانم را به جایی بند نمیکنم . چشمانم را می بندم و تمام.....

متاسفم که مثل داستان ها سقوط نکرده ام ؛ نه! فقط روی تختم افتاده ام .فقط نفس می کشم و چشمانم را می بندم و به زندگی ام فکر می کنم .

میدانی ، آنقدر رمانها و داستان های عاشقانه با پایان خوش خوانده ام که راستی راستی باورم شده پایان همه ی زندگی ها خوش است .


Y.M

دیس ایز جزو اولین نوشته هام .ببخشید که خیلی بی مزه و بی معنیه.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۴
Matilda Brown