یِــک سَــمپادیــــــِ اَحمَق !

دارم فکر میکنم فردا بهش بگم چه چیزایی ناراحتم کرده.
" من دلقک شماها نیستم و تو همه چیو میندازی تقصیر من"
حتما اونموقع فکر میکنی دیوونه شدم مثل همیشه نگاه ترحم آمیزتو میکوبی تو سرم و میگی : چی میگی تو؟
خب اون موقع باید حتما بهت بگم که نتونستم بینشون ربطی پیدا کنم ولی این مهم نیست .
مهم اینه که تو باید جوابمو بدی .هرطوری که شده باید بالاخره من واقعیو ببینی .نه اون آدم احمق استرسی رو
باید بهم قول میدادی که دیگه بهم نمیخندی بهم! تا مجبور نشم این گفت و گوی احمقانه رو با خودم داشته باشم 

پ.ن : زده به سرم !!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۲
Matilda Brown

خب من برگشتم ! بعد یه سال بالاخره حس کردم که به وبلاگ نیاز دارم. جایی غیر از پیج اینستاگرام و توییتر که بتونم راحت حرفامو بزنم . گفته بودم میخوام اینجا حرف بزنم و برام مهم نیست کسی بخونتشون یا نه . ولی من اون دیگه اون دختر سال قبل نیستم ! عوض شدم و برام مهمه کسی بخونتشون 😔 

شاید براتون سوال پیش بیاد که منظورم از عوض شدن چیه . خب... باید بگم که خبری از شکست عشقی نیست :))) هنوز نتونستم اون آدمی که دوستم داشته باشه رو پیدا کنم و این موضوع اذیتم میکنه. 

شروع کردم به خاطره نویسی ولی میخوام اینجام بنویسم . دلم میخواد کسی باشه که حرفامو بخونه !! 

کسی هنوز هست که حرفامو بخونه ؟؟ واقعا کسی هست ؟

اگه هستی ممنون میشم خودتو بهم نشون بدی چون واقعا بهت نیاز دارم ! 

#ماتیلدا_براون

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۳۴
Matilda Brown

با سلام و خسته نباشید خدمت دوستان :))

من نمیدونم چرا هردفعه میخوام یه چیزی بنویسم تا کامپیوترو روشن میکنم همش یادم میره .

نمیدونم تاحالا با همچین انسان فیش مموری ای رو به رو شُدید یا نه ^____^

الان که دارم اینارو تایپ میکنم هی چشمم میوفته به اون شعر رو دیوار که قراره برا امتحان شفاهی ادبیات حفظش کنم .نه تنها از این شعر متنفرم بلکه خیلی خیلی متنفرم (ببخشید دیگه زیاد دست به قلمم خوب نیست یکم کج و معوج حرف میزنم ) شاید اگه مجبور نبودم حفظش کنم ازش خوشم میومداااا ولی دای نَمِلیاخ *1 خوشم نمیاد

بیا تا برآوریم دستی ز دل           که نتوان برآورد فردا ز گِل

کریما به رزق تو پرورده ایم          به اِنعام و لطف تو خو کرده ایم

الانم دوباره یادم رفت چی میخواستم بگم :///

آهااااا میخواستم بگم چرا به خودم میگم سمپادی احمق  -___-

والا دوره ی ما که اومدن برا زنجان ِ به این کوچولویی حدود 300 نفرفقط برا تیزهوشان برداشتن. ینی تقریبا همه رو

ماکه همه ذوق مرگ شدیم ولی اونایی که درنیومدن اصن تا مرز افسردگی رفتن.

به قول این کتابای مرحوووووووم صمد بهرنگی "بنا کردند به " تخریب شخصیت ما که اگه مث همیشه 60 نفر اینا برمیداشتن هیچکدومتون درنمیومدید و شماهارو فله ای برداشتن و از این چیزا

البته یکمم راست میگفتنا . اصن کلاس فرزانگان اومد پایین.منم که ماشالا هزاااااار ماشالا تیزهوش :/ فک کنم نفر سیصدم بودم بین اون همه آدم . با اینکه سه ساله تو این مدرسه ام ولی خب هنوزم گاهی وختا حس میکنم نمیکشم :(

سو آی کال مای سِلف لایک دیس :$

خب دیگه زیاد چرت و پرت گفتم طبق معمول !

در آخر یادی میکنیم از استاااااد روزبه معین :

فک کن تو یه جزیره گیر کردی ، نه ساعت داری ، نه قطب نما ، نه کسی که ازش تاریخ رو بپرسی...

اگه بخوای بدونی چند شنبه هست ، میدونی باید چی کار کنی؟

باید هفت تا غروب خورشید رو در نظر بگیری ، گندترینش فرداش میشه شنبه!  #قهوه ی سرد آفای نویسنده

 نکته ی 1 : دای نَمِلیاخ به زبان شیرین ترکی میشود دیگه چیکار کنیم

نکته ی 2 : نکته ی دومی وجود ندارد -_-

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۰
Matilda Brown

و همانا خداوند کریس مارتین را خلق کرد تا گروه کُلدپلِی را خلق کند و با روح و روان ما بازی کنند . Love Shower 

آهنگ Hymn For The Weekend یکی از قشنگترین آهنگای کلدپلیه .

البته اصلا متنش معنی خاصی نداره .در حدی که فکر میکنم کریس جان زیاد رو به راه نبوده موقع نوشتن متن آهنگه :دی

ولی خب ریتمش خیلی قشنگه ^_^


 اینم لینک موزیک ویدیوش

پ.ن : هنوز بلد نیستم چجوری آهنگشو بزارم اینجا

متن آهنگم تو ادامه ست

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۱۴
Matilda Brown

آنقدر رمانها و داستان های عاشقانه با پایان خوش خوانده ام که راستی راستی باورم شده پایان همه ی زندگی ها خوش است .

می ترسم از بزرگ شدن ، از عاشق شدن از تنها ماندن ، از مرگ!!

شاید دارم دیوانه می شوم

شاید هم شده ام و خودم خبر ندارم

شاید بقیه به رویم نمی آورند و خبر ندارم

شاید هم چیزی نشده و باز هم خبر ندارم 

حتم دارم از کاراکترهای غمناک ترین تراژدی ها خوشبخت تر خواهم شد ولی ...هنوز حس می کنم چیزی ته دلم می لرزد مثل دست هایم.

از آینده ام می ترسم . آخر به خوشبختی کاراکترهای داستان ها عادت کرده ام .از این فکر که ممکن است زندگی من هم مثل آن ها یا شاید بدتر از آن شود به وحشت می افتم . باید لرزش پاهایم را هم به بقیه ی لرزش  ها اضافه کنم.دستانم را به جایی بند نمیکنم . چشمانم را می بندم و تمام.....

متاسفم که مثل داستان ها سقوط نکرده ام ؛ نه! فقط روی تختم افتاده ام .فقط نفس می کشم و چشمانم را می بندم و به زندگی ام فکر می کنم .

میدانی ، آنقدر رمانها و داستان های عاشقانه با پایان خوش خوانده ام که راستی راستی باورم شده پایان همه ی زندگی ها خوش است .


Y.M

دیس ایز جزو اولین نوشته هام .ببخشید که خیلی بی مزه و بی معنیه.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۴
Matilda Brown

این وبلاگ قراره پر درد و دلای من باشه

یه جایی که بتونم حرفامو توش بنویسم حرفایی که به هیچکس نتونستم بگم

به خاطر همین اگه کسی نخوندشون یا نظر نزاشت یا حتی به نظرش مزخرف بود برام مهم نیست




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۵۳
Matilda Brown